جدول جو
جدول جو

معنی دریای قار - جستجوی لغت در جدول جو

دریای قار(دَرْ یِ)
دریای سیاه:
کزو گشت هامون چو دریای قار
درآمد به جنبش زمین از سوار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَرْ یِ)
کنایه از شب تاریک است. (برهان) (آنندراج). تاریکی شب. (ناظم الاطباء) ، دوات پرسیاهی. (برهان) (آنندراج). دوات پر از مرکب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ یِ)
نام قطعه الماسی از جواهرات دولتی ایران. نام الماسی است متعلق به دولت ایران، 180 قیراط وزن آن، بشکل مربع و نام فتحعلی شاه بر آن منقوش است. (یادداشت مرحوم دهخدا). معروفترین جواهرات سلطنتی ایران بوزن بیشتر از 186 قیراط و بشکل هرم است و بر یک طرف آن اسم فتحعلی شاه قاجار کنده شده است. این جواهر (و کوه نور و تاجماه) از جواهرات محمدشاه گورکانی و جزء غنایمی بود که نادرشاه افشار از هند به ایران آورد. پس از نادرشاه ظاهراً بتصرف نوۀوی شاهرخ افشار درآمد و سپس بدست میرعلم خان خزیمه افتاد و از او به خوانین خراسان رسید. در 1168 هجری قمری که احمدشاه درانی مشهد را گرفت و لشکر به استرآبادفرستاد جمعی از بزرگان خراسان که قدرت مقاومت با افاغنه نداشتند به محمد حسن خان قاجار پناهنده شدند، ازجمله پیشکشهای آنان دریای نور و تاجماه بود. دریای نور بعدها بتصرف کریم خان زند و سپس لطفعلی خان زند درآمد و پس از پیروزی آغامحمدخان قاجار بر لطفعلی خان زند، بتصرف او درآمد و گویند آغامحمدخان خود بازوبندهای دریای نور و تاجماه را از بازوان لطفعلی خان بگشودو متصرف شد. ناصرالدین شاه قاجار دریای نور را بسیار ارج می نهاد و حتی تولیت دریای نور را منصبی مخصوص قرار داد. بعد از شکست سال 1326 هجری قمری محمدعلی میرزا از مشروطه خواهان که وی به سفارت روس پناهنده شد دریای نور و بعضی جواهرات دیگر را با خود به آنجا بردو مدعی بود که این جواهرات ملک شخصی اوست، ولی سرانجام دریای نور و بعضی از سایر جواهرات به خزانۀ سلطنتی بازگردید. (از دائره المعارف فارسی). گوهری که زوج الماس معروف ’کوه نور’ است و از قدیمترین جواهر شناخته شدۀ جهان محسوب می گردد. ناصرالدین شاه معتقد بود که این گوهر یکی از گوهرهای تاج کوروش بوده است و خود او بسیار بدان علاقه داشت و گاهی آن را به کلاه و زمانی به سینه نصب می کرد. این الماس اینک زینت بخش خزانۀ جواهرات سلطنتی (در بانک مرکزی ایران) است
لغت نامه دهخدا
(دَرْ یِ)
بحرالشام. بحرالروم. دریای مدیترانه. بحر مغرب. رجوع به بحرالروم و دریای مدیترانه و التفهیم بیرونی ص 169 و 195 شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ یِ خَ زَ)
بحر خزر. دریاچۀ خزر. دریای کاسپین. دریای گیلان. دریای گرگان. بحر باب الابواب. آق دریا. دریای خزروان. دریای خزران. دریای خزرا. زراه اکفوده. دریای هشترخان. و رجوع به خزر در ردیف خود و بحرخزر ذیل بحر شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ یِ)
خلیج فارس. رجوع به بحر پارس ذیل بحر و خلیج فارس در ردیف خود و تاریخ ایران باستان ص 1807 و 1917 و التفهیم بیرونی ص 169 و مجمل التواریخ و القصص ص 478 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دریای قیر
تصویر دریای قیر
دریای گژف گواژ شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا دار
تصویر دریا دار
محافظ و حافظ دریا
فرهنگ لغت هوشیار
کنار دریا ساحل، شهری که در ساحل دریا باشد بندر، باران سل آسا، طغیان رود خانه، پلاژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا دار
تصویر دریا دار
افسر نیروی دریایی که درجه او برابر با درجه سرتیپ است
فرهنگ فارسی معین